سیرانو دو برژراک، سرودهی ادموند رُستان
سوم / هشت تا چهارده
دی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر، این کشیشِ کبًوشی (Capucin) فانوس بهدست. پُرْسان پُرْسان پیی منزلِ مادام مادْلِنْ رُبَن، برمیخورَد به این دَد و دیو که رُکسانم آرزوست. دیو و دَد هم، با نشانیی عوضی، میفرستندش عقبِ نخودْسیاه. بعد یکچند که برمیگردد، سیرانو بهانه میآورد که حیالم گفتید مادام رُلَن!
درین فرصت، بوسه تحصیل میشود - با همان اوراد! کریستیان، از دیوار، میرود روی بالکانه بوسه میستاند از خانم، بَرَنده، در حقیقت، سیرانوست: بر کلماتِ اوست که رُکسان بوسه میزند روی لبهای کریستیان.
کشیش برمیگردد، یَنْکَشِفْ که نامهیی برای رُکسان دارد، از کُنت دو گیش، از همان جبهه. در نامه اشاره کرده که حامِلْ کبّوشیی گوسفند صفتیست پاک از مرحله پرت، هیچ توی باغ نیست؛ و اینکه رُکسانه همین امشب منتظرش باشد. رُکسانه بلندْ بلند میخواند که ارادهی مقدّسهی کاردینال تعلّق به این گرفته که حضرت قُدسی مآب، که فوقالعاده هوشمندند و رازدار، شما را خانم، هرچند خلافِ میلِ سرکار باشد، فیالفور در همان منزلْ محرمانه به عقد باربُد کریستیان دو نُوْوییِت درآورند. لذا وظیفهمندید که، به مجرّدِ رویتِ مرقومه، مراتب فوق را به آن حضرت ابلاغ نمایید.
عقدِ شرعی، از این قرار، همان شب بسته میشود. سیرانو درین میان، به اشارهی رُکسان، دَمِ دَر کشیک میایستد تا اگر کُنت سر رسید دستبهسر کُنَدش، که میکند، همهی صحنهی سیزدهم، مُتَنَکٌروار، با خُلبازی، در نقشِ مردکی که همین الآن از ماه فرو افتاد. آخرش هم دریا میشود: هوهوکُنان و دستافشان ادای موج و مَد در میآورد.
کُنت وقتی میفهمد سیرانوست که کار از کار گذشتهست و عقد بسته شده. از سَرِ لج، درجا دستور میدهد که بارُن روانهی جبهه شود. رُکسان هم، با هول و ولا، به پسردایی میسپرد که فیالواقع سپرِبلای تازه داماد باشد و ضمنا واداردش که هرروز نامهیی بفرستد.
سیرانو دو برژراک، سرودهی ادموند رُستان
سوم / هشت تا چهارده
دی شیخ با چراغ همی گشت گردِ شهر، این کشیشِ کبًوشی (Capucin) فانوس بهدست. پُرْسان پُرْسان پیی منزلِ مادام مادْلِنْ رُبَن، برمیخورَد به این دَد و دیو که رُکسانم آرزوست. دیو و دَد هم، با نشانیی عوضی، میفرستندش عقبِ نخودْسیاه. بعد یکچند که برمیگردد، سیرانو بهانه میآورد که حیالم گفتید مادام رُلَن!
درین فرصت، بوسه تحصیل میشود - با همان اوراد! کریستیان، از دیوار، میرود روی بالکانه بوسه میستاند از خانم، بَرَنده، در حقیقت، سیرانوست: بر کلماتِ اوست که رُکسان بوسه میزند روی لبهای کریستیان.
کشیش برمیگردد، یَنْکَشِفْ که نامهیی برای رُکسان دارد، از کُنت دو گیش، از همان جبهه. در نامه اشاره کرده که حامِلْ کبّوشیی گوسفند صفتیست پاک از مرحله پرت، هیچ توی باغ نیست؛ و اینکه رُکسانه همین امشب منتظرش باشد. رُکسانه بلندْ بلند میخواند که ارادهی مقدّسهی کاردینال تعلّق به این گرفته که حضرت قُدسی مآب، که فوقالعاده هوشمندند و رازدار، شما را خانم، هرچند خلافِ میلِ سرکار باشد، فیالفور در همان منزلْ محرمانه به عقد باربُد کریستیان دو نُوْوییِت درآورند. لذا وظیفهمندید که، به مجرّدِ رویتِ مرقومه، مراتب فوق را به آن حضرت ابلاغ نمایید.
عقدِ شرعی، از این قرار، همان شب بسته میشود. سیرانو درین میان، به اشارهی رُکسان، دَمِ دَر کشیک میایستد تا اگر کُنت سر رسید دستبهسر کُنَدش، که میکند، همهی صحنهی سیزدهم، مُتَنَکٌروار، با خُلبازی، در نقشِ مردکی که همین الآن از ماه فرو افتاد. آخرش هم دریا میشود: هوهوکُنان و دستافشان ادای موج و مَد در میآورد.
کُنت وقتی میفهمد سیرانوست که کار از کار گذشتهست و عقد بسته شده. از سَرِ لج، درجا دستور میدهد که بارُن روانهی جبهه شود. رُکسان هم، با هول و ولا، به پسردایی میسپرد که فیالواقع سپرِبلای تازه داماد باشد و ضمنا واداردش که هرروز نامهیی بفرستد.
دقیقا بهیاد ندارم که آخرین مطلبی که در وبلاگ قبلیام گذاشته بودم کی بود، ۱ سال؟ ۲ سال؟ نمیدانم! اما میدانم در این مدت که فراغتی حاصل شد، البته نه بهلحاظ روحی بلکه بهلحاظ جسمی، بهدنبال جایی بودم، کنج عزلتی و خمیده به غم، که بر گرُدهی غمها وفاق یابم. پس از مهاجرت به تهران که الحق و الانصاف برای خود مرثیهست خاندنی، رَمَندهتر شدهام و پس از کار، ورزش را نیز به برنامهی روزانهام اضافه کردهام، البته وفاق کامل حاصل نشده اما همین میزان نیز برای من موفقیتی محترم، محسوب میشود. ناگفته نماند برای خودفریبی شیشهای در کتابخانهی کوچکم قراردادهام و مم میکندم که ماهانه پساندازی را برای خرید کتاب کنار بگذارم، تا کماکان مطالعه برای منِ بیسواد با قوتِ روزانهام فاصله نیفتد، گرچند سهمیه و وارادت و صادرات کاغذ، قیمت کتاب را در سینهکشی قراردادهست که با دندهیک نیز در اواخرش نفس کمآورده، شوفر را پیاده کرده تا بهرسم شوفرهای قدیم دهه ۲۰، بهمحض تعویض دنده بهقصد نفس، تخته چوبی را زیرپایمان سفت کند تا بهعقب برنگردیم، خلاصه که این کتاب آمده بود ما را از بیسوادی برهاند نهاینکه فقر را هم به جیبهایمان اضافه کند! قیمت کُتبی که این ناقابل بدنبالشان هستم، تنها تسلایی بر دل کتابفروشان است، بگذریم. قرارهم ندارم که زبان به درازی بگشایم و از زندگی روزمرهای بنویسم که شاید هرکس همین سطح یا سطحی دیگری از آن را تجربه میکند، اینجا قرار به خاندن نیست، قرار به تجربهست، قرار به تنیدن به تجربه است.
Gnarls Barkley - Crazy
Youtube Video: https://youtu.be/-N4jf6rtyuw
À une Raison
Un coup de ton doigt sur le tambour décharge tous les sons et commence la nouvelle harmonie.
Un pas de toi, c'est la levée des nouveaux hommes et leur en-marche.
Ta tête se détourne : le nouvel amour !
Ta tête se retourne, - le nouvel amour !
"Change nos lots, crible les fléaux, à commencer par le temps" te chantent ces enfants. "Elève n'importe où la subtance de nos fortunes et de nos voeux" on t'en prie.
Arrivée de toujours, qui t'en iras partout.
این شعر توسط آقای الهی ترجمه شده و در هردو نسخهی موجود یعنی چاپ فاریاب و چاپ بیدگل بهمانند هم هستند، عنوان کتاب هم اشراقها / اوراق مصور آرتور رمبو میباشد. چندی پیش که هنوز زبان آلمانیام خوب بود و بهمانند امروز همهچی از ذهنم نرفته بود چندینشعر آقای الهی را با متن اصلی مقایسه کردم و متوجه اشتباهات فاحش ایشان شدم، اگر اشتباه نکنم این شعر نیز از نسخهی انگلیسی آن ترجمه شده و بهخطا رفته است، هم ایرادات لغوی دارد و هم از جهانبینی شاعر بهدور است، بهروز صفدری در مقالهای با عنوان: رمبو یا جسمِ شگرف این شعر را ویرایش و آنرا منتشر کرده است که اصل مقاله را میتوانید در
اینجا بخانید. در ابتدا ترجمهی آقای الهی و سپس ترجمهی آقای صفدری را برایتان قرار میدهم.
به یک ضربهی انگشتِ توی روی طبـل، رهـاییی تمـامِ صداهاست، و آغازِ هماهنگیی نو.
بهیک گامِ تو، مردانِ نو بهپا میخزیند، رژه میروند.
سَر که میگردانی، عشق ِ نویی! سَر که بازگردانی ـــــ
آه، عشق ِ نو!
" بختهامان را دیگر کُن، بلاها را آخر کُن، که هماغازِ
روزگار افتاد،" آوازت میدهند این کودکان، " بهبار آر،
هرکجا خواهی، گوهر ِ سرنوشتهامان و آرزوهامان را"، از تو
درخواست میکنند.
ای آمده از همیشه، که خواهی رفت هرکجا.
بیژن الهی / اوراق مصور آرتور رمبو
به یکی خِرَد
تکضربهی انگشتِ تو بر طبل، همهی صداها را میرهاند و هماهنگیِ نو آغاز میشود.
یگ گامِ تو، برپاخاستنِ مردانِ نو است و راهافتادنشان به پیش.
سَرت به آنسو میگردد: عشقِ نو! سرت به اینسو برمیگردد: ــ عشقِ نو!
نصیبهامان را دیگر کن، بلاها را غربال کن، اول از همه، زمان را » ، آوازت میدهند این کودکان. بپروران، هر جا که باشد، گوهر بختهامان و آرزوهامان را»، از تو استدعا میکنند.
ای آمده از همیشه، که خواهی رفت به همهجا.
بهروز صفدری / رمبو یا جسم شگرف
Erik Satie
Gymnopédie No. 1
درباره این سایت